فروشنده ای که در وزن کردن کالا مشتری را مراعات کند. ترازوداری که جنس خود را هنگام توزین اندکی بیش از وزن مقرربخریدار دهد، آنکس که عمل خیر او بر عمل شر بچربد. نیکوکاری که در ترازوی سنجش اعمال، کارهای نیک او سنگین وزن تر از کار بد باشد: تا چو عمل سنج سلامت شوی چرب ترازوی قیامت شوی. نظامی
فروشنده ای که در وزن کردن کالا مشتری را مراعات کند. ترازوداری که جنس خود را هنگام توزین اندکی بیش از وزن مقرربخریدار دهد، آنکس که عمل خیر او بر عمل شر بچربد. نیکوکاری که در ترازوی سنجش اعمال، کارهای نیک او سنگین وزن تر از کار بد باشد: تا چو عمل سنج سلامت شوی چرب ترازوی قیامت شوی. نظامی
هم وزن و برابر و مقابل و هم قوت. (از آنندراج) : ندارد فعل من آن زوربازو که با عدل تو باشد هم ترازو. نظامی. سیه کولۀ گردبازو منم گران کوه را هم ترازو منم. نظامی. ، قرین. جفت: کاو را به زر و به زور بازو گردانم با تو هم ترازو. نظامی. بدین فرخی گوهری تابناک نه فرخ بود همترازوی خاک. نظامی. ، حریف. هم زور. هم آورد: قوی کرد بر جنگ بازوی خویش بکوشید با هم ترازوی خویش. نظامی. که یارب چه زور و چه بازوست این گهر با قدر همترازوست این. کلیم کاشانی. - بی هم ترازو، بی رقیب. بی هم آورد: به داد و دهش چیره بازو بود جهانبخش بی هم ترازو بود. نظامی
هم وزن و برابر و مقابل و هم قوت. (از آنندراج) : ندارد فعل من آن زوربازو که با عدل تو باشد هم ترازو. نظامی. سیه کولۀ گردبازو منم گران کوه را هم ترازو منم. نظامی. ، قرین. جفت: کاو را به زر و به زور بازو گردانم با تو هم ترازو. نظامی. بدین فرخی گوهری تابناک نه فرخ بود همترازوی خاک. نظامی. ، حریف. هم زور. هم آورد: قوی کرد بر جنگ بازوی خویش بکوشید با هم ترازوی خویش. نظامی. که یارب چه زور و چه بازوست این گهر با قَدَر همترازوست این. کلیم کاشانی. - بی هم ترازو، بی رقیب. بی هم آورد: به داد و دهش چیره بازو بود جهانبخش بی هم ترازو بود. نظامی